تمام غمهايت را به جان ميخرم...
قشنگم ، نور چشم تمام غمهايت را به جان ميخرم... تو فقط صداي خنده هايت را به ديگري نفروش ! روزهاي خيلي سخت دوريهامون مي گذره و من هر روز دلتنگ تر مي شم و اين زمان شايد كه براي تو بشه عادت ... خدا كنه كه اون قلب كوچولوت كنار اومده باشه با اين جدايي. ديگه برنامه روزانه شده كه صبح ها بري پيش مامان جون و تا غروب كه من بيام دنبالت، هنوز هم از ديدنم برق شادي مثل ستاره توي سياهي چشمات چشمك مي زنه و غنچه سرخ لبات به گل خنده باز مي شه، غروبها براي اينكه بهت خوش بگذره و جبران مافات بشه مي بريمت پارك، گاهي با من يا با بابا سعيد و گاهي هم سه تاي . از ديدن بچه ها ذوق ميكني و فرياد ميكشي مدام در حال تقلاي و با ...
نویسنده :
سپیده ماماي سپنتا
10:56